مقالات آرشیو خبر ها
کتـاب آنتونیـو کونتـه : سَر ، قلـب و پاهـا / بخش دوم ( اختصاصی )

کتـاب آنتونیـو کونتـه : سَر ، قلـب و پاهـا / بخش دوم ( اختصاصی )

آنتونیو کونته بازیکن و سرمربی سابق یوونتوس که هم در دوران بازیگری و هم مربیگری خود با یوونتوس صاحب عناوین و افتخارات زیادی شده است، به تازگی کتابی را با عنوان " Testa , cuore e gambe " به معنی " سر ، قلب و پاها " منتشر کرده است که در آن خاطرات و تجربه های زندگی خود را از ابتدای کودکی تا دوران اوج فوتبالی و سپس مربیگری توضیح می دهد .

در ادامه می توانید ترجمه اختصاصی و بخش بخش این کتاب زیبا و خواندنی را دنبال کنید :

بیشتر از اینکه یک تیم فوتبال باشیم یک گروه واقعی از دیوانه ها هستیم!خیلی بی انظباط هستیم.خیلی از ما حتی تا یک قدمی ِ اخراج شدن از تیم هم می رسند.

بسیار پرخاشگر،بسیار بی قید،قوی در زمین اما از نظر رفتاری...

مربی اغلب ناراحتی ِ خود را ابراز می کند،و حق دارد.

من نیز گاهی با هم تیمی ها همکاری دارم و گاهی نه.درس هایی که خانواده ام به من دادند را فراموش نمی کنم،فراموش نمی کنم از کجا می آیم،فراموش نمی کنم که در خانه افرادی هستند که من را دوست دارند و با اعتماد ِ خود به من اجازه دادند تا از توانایی هایم استفاده کنم.

دیگر زمان ِ جدی گرفتن است.

«فراموش نکنی آنتونیو»

اغلب پدرم این جمله را برای من تکرار میکند،«هیچکس چیزی را به تو هدیه نمی دهد.فوتبال حرفه ای اصول متفاوتی از اصولی دارد که ما آماتورها داریم.ما فقط برای سرگرمی بازی می کنیم»واضح،ساده و روراست.

نام هم تیمی هایم آن هایی است که در سال های بعد برای تمام ِ هواداران شناخته شده خواهد بود:

جانلوکا پتراکی،هافبک ِ ونتسیا،پالرمو،تورینو و ناتینگهام فارست.

والتر موناکو،بازیساز،که در لچه بازی خواهد کرد و در ادامه مربی خواهد شد.

ساندرو مورلو،یک مهاجم و مربیِ عالی.

 

فرانچسکو موریئِرو،بازیکن باشگا های ِ بزرگی مانند ِ اینتر،رم و ناپولی،که او نیز اکنون مانند ِ لوئیجی گارتسیا،مدافع ِ تیم های لچه،رم و تورینو،مربی است.

ما یک گروه زیبا هستیم که در پایانِ این سال مستقیماً وارد ِ جوانانِ لچه می شویم.

در سالی که هنوز درنوجوانان هستیم به فینال مسابقات داخلی می رسیم.

خوشبختانه ما بخت داشتن ِ مربی هایی را داریم که نه تنها در آموزش دادن ِ فوتبال به ما توانا هستند بلکه نیز به ما کمک می کنند تا مرد شویم.افرادی مانند ِ لیلینو کائوس و کارلو موگو،دو متخصص ِ بزرگ در فوتبال و مخصوصاً بسیار فوق العاده در تعلیم و تربیت.

در جوانان لچه با چیچو کارتیسنو آشنا میشم؛یک پدر،یک مرد ِ فوق العاده و یک راهنما برای ما جوانان.

با هدف های والا کار ِ خود را شروع می کنیم و در همه ی ما انگیزه ی بالایی وجود دارد.

اولین بازی ِ خارج از خانه ی ما در سیسیل است،همچنین باید در جام حذفی نیز بازی کنیم.

در آستانه ی حرکت برای اولین بازی،مدیریت اشتباه ِ بزرگی را مرتکب می شود:تصمیم می گیرد که ما در یک استراحتگاه ِ توریستی در حومه ی کاتانیا اقامت کنیم.و در حقیقت،در این سه روز اتفاقات ِ زیادی می اُفتد!

به محض ِ اینکه به استراحتگاه میرسیم مدیران که با ما هستند توصیه می کنند که:

«آروم باشید و مزاحم دیگران نشید.آب بازی و شوخی های دیگه هم ممنوع!درست رفتار کنید. »

اما در حقیقت مانند ِ این بود که به ما گفته باشند:

«پسرها،تفریح کنید!هر طور که به نظرتون میاد استراحتگاه رو به هم بریزید! »

فقط پنج دقیقه پس از درخواست ِ محترمانه ی مدیران عملیات شروع میشه!یکی از ما شروع میکنه به زدن ِدرب اتاق های طبقه ی همکف،جایی که اقامت داریم.

«پسرا وقت ِ تفریحه! همه بیرون! »

آب بازی شروع می شود و در کمتر از چند دقیقه تمام ِ استراحتگاه زیر ِ آب است!

مدیران به درخواست مدیریت ِ استراحتگاه به سریع ترین شکل ِ ممکن خود را می رسانند.

مواخذه ای که آن روز ما را کردند یکی از به یاد ماندنی ترین هاست!

باشه،آب بازی تمام!بعد از مواخذه به نظر می آید که همه چیز آرام شده باشد.به اتاق های خود می رویم.

می رویم برای تمرین کردن و برمی گردیم به استراحتگاه،شام میخوریم و بار دیگر توصیه های مدیران:

«برید زود بخوابید».

 

این توصیه بدون ِ شک درسته!اما استخری که در مقابل اتاق هایمان قرار دارد آدم را می کِشد!

چه کسی می تواند جلوی خود را برای شیرجه زدن در آب بگیرد!؟ما که نمی توانیم!

 

اما ما قبلاً باهم تصمیممان را گرفته ایم!درحالی که در اتاق هایمان در حال استراحت کردن هستیم و سر به راه به نظر می رسیم،ساعت ِ 22:30 در حالی که استخر تاریک است به آن هجوم می بریم!همه در آب در حال ِ آب پاشیدن روی هم،خندیدن و تفریح کردن هستیم.

«آنتونیو،اگر جرات داری لباست رو در بیار! »

 

«ساندرو،ببینیم کی بیشتر ته ِ استخر دووم میاره! »

لیلینو گرِکو،کمکِ کرتیسنو،نفس نفس زنان خود را به استخر می رساند،خوشبختانه خود ِ کرتیسنو خواب است.

گرگو برای فهمیدن ِ اینکه چه کسانی در استخر هستند به سرعت خود را به لب ِ استخر می رساند:

«نه،کونته،تو هم!این دیگه تهِشه! »

 

حتی یک کلمه ی دیگر نمی گوید و می رود.

از بین ِ هم تیمی ها من جدی ترین و عاقل ترین در نظر گرفته می شوم.یکی از دلایلی که باعث می شود چنین در نظر گرفته شوم این است که مرتباً به مدرسه می روم.به عنوانِ یک پسرِ تحصیل کرده به من نگاه می کنند و در زمینه های مختلف من را نماینده ی تیم می کنند و این باعث می شود که مدیران انتظارات ِ بالایی از من داشته باشند.

 

در کاتانیا با 3 گل بازی را می بازیم و در پالرمو با 4 گل.گل های زده؟صفر!

با آگاهی از اینکه چه گندی بالا آوردیم به خانه بازمیگردیم.

در اولین تمرین پس از شکست،کرملو روسو،مسئول بخش ِ جوانان،از کوره در می رود!

یک فرد ِ آرام و خوش برخورد،اما زمانی که لازم باشد بسیار سخت گیر.

 

به دستور ِ او همگی دور ِ میز می نشینیم.او قد ِ خیلی بلندی ندارد و زمانی که در میان ِ ما است تقریباً دیده نمی شود.

به همین دلیل،روی میز می نشیند و در حالی که بسیار عصبانی است پاهایِ خود را تکان می دهد،بدون گفتن حتی یک کلمه.

چشمان ِ خود را در چشمان ِ ما می اندازد و برای چند ثانیه نیز در چشمان ِ ما خیره می شود.

سرهای ِ خود را با کمی ترس پایین می آوریم.

 

عصبانی می شوم و شروع می کنم به فکر کردن به:

“خب،صحبت کن دیگه!فحش بده به ما،فقط کافیه یه چیزی بگی! ”

مانند ِ این که ذهن ِ من را خوانده باشد خیلی جدی من را نگاه می کند.

انگشت ِ خود را به سوی من می گیرد و فریاد میزند:

 

«تو،کونته،از کجا اومدی؟»

برای چند لحظه از خود می پرسم منظور او از این سوال چیست و با تردید جواب می دهم:

«از چه جهت؟»

دوستانم جلوی خنده ی خود را می گیرند،زیرا در صورت ِ من هم ترس دیده می شود و هم استهزا.

«کونته،خودت رو به خریت نزن!از کدام تیم به اینجا اومدی؟»

«از یوونتینا»

 

«خُب،همراه با مورلو بر میگردی همونجا! »

روسو سر ِ خود را به سمت ِ گارتسیا می چرخاند و به او می گوید:

«تو بر میگردی به سَن چزاریو»

 

روسو به تهدید های ِ خود برای اخراج ما از تیم ادامه می دهد.

شکست ِ بدی خوردیم و سزاوار این سرزنش و ملامت هستیم.

در حالی که از تهدید ِ او بسیار ترسیده ام با خودم فکر می کنم:

“حالا اگر واقعاً به تهدیدش عمل کنه و من رو اخراج کنه به بابا چی بگم؟”

خوشبختانه بعد از چند روز همه چیز به حالت اول ِ خود بازمی گردد.

تا حدی از این واقعه درس می گیریم و تیم را تا فینال ِ مسابقات ِ ملی می رسانیم.

من و پتراکی،مورلو،موناکو،گارتسیا و موریئرو دیگر به رسیدن به تیم ِ اول و انجام اولین بازی ِ خود در سری آ بسیار نزدیک هستیم.

من و ساندرو باهم نیز هم اتاق هستیم.

 

یک بار،در کاتانتسارو،شانس این رو داشتیم که اتاق ِ ما تلفن داشته باشد.در آن زمان تلفن ِ همراه وجود نداشت و برای تلفن کردن باید از تلفن عمومی استفاده می کردید.

 

ساندرو با خود به این فکر میکنه که از این مزیت استفاده کند(داشتن تلفن در اتاق) و به من میگه:

«آنتونیو،برو یه چرخی بزن،می خوام با دوست دخترم صحبت کنم»

و با دست من را به خارج از اتاق هدایت می کند و میگه:

«اما زود برگرد،تو که درس خونده هستی شاید بتونی چندتا جمله ی درست حسابی بهم بدی تا به دوست دخترم بگم»

«باشه ساندرو،تابعد. »

از اتاق خارج می شوم و از این فرصت استفاده می کنم برای زنگ زدن به کارلا.

زمانی که به اتاق بر میگردم،ساندرو را می بینم که روی تخت دراز کشیده و در حال ِ خواندنِ جملات ِ عاشقانه ی روی کارت هایی که در دست دارد برای دوست دختر خود است.

 

ساندرو که می داند من شکم پرست هستم با صدایی آرام به من می گوید:

«آنتونیو،بخور،هر چی می خوای بخور! »

و شروع می کنم به خوردن.

 

در حالی که مشغول ِ خوردن هستم متوجه می شوم که برای دوست دختر ِ خود در حال ِ خواندن ِ جملاتی در مورد ِ بوسه هست!

«یک بوسه چه هست؟هیچ چیز!چه می تواند باشد؟همه چیز! »

در این موقع،نمی توانم جلوی خود را بگیرم و خود را روی زمین می اندازم و مانند ِ دیوانه ها شروع به خندیدن می کنم!

ساندرو دست ِ خود را روی گوشی ِ تلفن می گذارد و با اشارات ِ دست و با صدایی آرام به من التماس می کند:

«ساکت شو آنتونیو،ساکت شو آنتونیو،زندگیم رو نابود نکن! »

اما من بدون ِ توقف به خنده کردن ادامه می دهم و با خود فکر می کنم:

“ آیا دختره متوجه خواهد شد که این ها حرف های خود ِ ساندرو نیستند و کپی هستند؟ ”

در آن زمان در تیم ِ ما افراد بامزه ی زیادی وجود داشتند.یکی از آنها شیمینیلوی مو فرفری هست!

او تقریباً همیشه روی نیمکت هست و قبل از بازی ها یک مراسمی(آیین) را اجرا میکند:او قبل از بازی از جیب خود 50 لیر در می آورد و از یکی از درها وارد زمین می شود و سپس آن 50 لیر را روی زمین می گذارد و به سمت ِ ما می چرخد و سپس شروع به خواندن ِ جملاتی نامفهوم می کند!و آنگاه ما شروع به خندیدن می کنیم اما ترجیح می دهیم مراسم ِ او را خراب نکنیم:این کار به پیروز شدن کمک می کند!

در اتوبوسی که ما را از شهری به شهری دیگر می برد نیز لحظات ِ شادمانی وجود دارد.از ته ِ اتوبوس صدای ساندرو بلند می شود که:

«مربی،می تونیم آرادیو رو روشن کنیم؟!»

مربی به او پاسخ می دهد:

«به این وسیله میگن "رادیو"،"را-دیو"!»

و او در جواب:

«مربی،رادیو،آرادیو،همونی که می خونه! »

و همه شروع می کنن به خندیدن!

یکی دیگر از لحظاتِ مهم،انتخاب ِ آهنگ برای سفر هست.من آهنگ های کرملو تزاپولا،جیجی فینیتسیو و نینو دی آنجلو را دوست ندارم.آنها را نمی شناسم.به زبان ِ ناپل می خوانند.من آهنگ های آمریکایی را دوست دارم.اما من نیز در نهایت آهنگ های محبوب ِ دوستانم را یاد گرفتم و شروع کردم به خواندن ِ آن آهنگ ها با دوستانم.به جای ِ هدفون ها و آی پدها در آن زمان قبل از بازی ها همه با هم بودیم.

در سال ِ 1985،قبل از یک بازی،به رجلو در توسکانی می رویم . ما را در لیست تیم اصلی قرار می دهند و این افتخار ارزشی بیشتر نیز پیدا می کند، زیرا در این سال لچه اولین دفعه ای است که در سری آ بازی می کند. مربی ائوجنیو فاشتی است؛مردی رُک و صادق، بسیار بداخلاق، که با هیچ کس رودرواسی ندارد. اگر اشتباهی مرتکب شوی می تواند به شدت تو را مجازات کند،او به صورتِ هیچکس نگاه نمی کند و برای او مهم نیست که یک قهرمان باشی یا یک پسربچه.

بازهم همان افراد همیشگی هستیم:من،مورلو،پتراکی،موناکو ...و یک کونته ی دیگر،پیرو کونته کاپیتانِ تیمِ جوانان.

در اتاق های چهار یا پنج نفره اقامت داریم.یک بار در حالی که پیرو کونته خواب است وارد اتاق می شویم،حالتی که او خوابیده است نگران کننده است؛دراز کشیده روی تخت و با دو دستی که روی شکم گذاشته شده اند، مانندِ اینکه مرده باشد!یکی از ما به سرعت از اتاق خارج می شود و می رود 4 شمع می آورد،آنها را روشن و آنها را دورِ "مرده" قرار می دهد ! سپس بقیه ی تیم را صدا می کنیم و با هم شروع به خواندنِ دعا می کنیم! پیرو ناگهان از خواب بلند می شود و به دورِ خود نگاه و بسیار وحشت زده می گوید:

«عجب خرایی هستید،دارید چیکار می کنید؟! »

و سپس شروع به دنبال کردنِ ما می کند!

در اولین روزِ تمرین در گوبیو،ساعت 9 از اتاق خارج می شویم و وارد سالنِ هتل می شویم و باهم میگیم:

«عجب!کسی نیست که!بقیه کجا رفتند؟ »

و با دیدنِ این وضعیت می رویم پینگ پنگ بازی کنیم.راحت در حالِ بازی کردن هستیم تا اینکه چیچو کرتیسنو می رسد و فریاد می زند:

«اینجا چیکار می کنید؟ »

«همه دارن تو ورزشگاه تمرین می کنند اونوخت شما اینجا دارید پینگ پنگ بازی می کنید؟!احمق ها!یادتون نمیاد که ساعت 9 باید اونجا می بودید؟ »

سپس با عجله و بدونِ اینکه کفش های خود را برداریم،خود را به زمین می رسانیم.زمانی که می رسیم کرتیسنو و فاشتی هم صدا می گویند:

«شما برای تنبیه بدون کفش تمرین خواهید کرد. »

درحالی که در حالِ دویدن هستیم فاشتی با یک خنده ای موذیانه به ما نگاه می کند.در آن روزها مربی باید قرارداد خود را با مدیرِورزشی،دومنیکو کاتالدو،تمدید می کرد.در موقع تمدید قرارداد به عنوان شوخی و کنایه می گوید"امضا می کنم،اما موناکو،گارتسیا،موریئرو و کونته رو می خوام"،که این انگیزه ای برای ما پسرانِ جوانان می شود.

تیم ما در فصل 86-1985 به رغم بازگشتِ فرانکو کائوزیو به خانه توانایی جنگیدن برای ماندن در سری آ را ندارد.در شرایطی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم فاشتی و مدیریت توافق می کنند که بازی های باقی مانده را به بازی کردنِ بازیکنانی که کمتر بازی کرده اند اختصاص دهند.

 

هر شنبه،زمانی که مربی لیست بازیکنانِ دعوت شده را آماده می کند،قلبِ آدم به اضطراب می اُفتد:اگر در لیست باشی می توانی امیدوار باشی که نوبت تو هم برای بازی کردن بشود و اولین بازیِ خود را در سری آ انجام بدهی.چیزی که در طولِ فصل برای همه اتفاق می اُفتد،به استثنای موناکو،هافبکِ بازی ساز که هنوز فقط 15 سال سن دارد.

در 16 سالگی و 8 ماه و 6 روز،بعد از مدت ها نیمکت نشینی اولین بازیِ خود را در سری آ انجام می دهم.

6 آپریل 1986 است،در خانه مقابل پیزا بازی می کنیم.

زمانی که 10 دقیقه به پایانِ بازی و درحالی که نتیجه 1-1 است فاشتی من را فرا می خواند و می گوید:"آنتونیو،تو به جای وانولی وارد می شوی"،قلبم به هرج و مرج می اُفتد وآدرنالین بالا می زند.

در اولین توپی که لمس می کنم برای گرفتنِ قوت قلب کاری ساده انجام می دهم و این به من کمک می کند.سپس شروع می کنم به کنترل کردن استرسم.

بدونِ اشتباه بازی را به پایان می رسانم و بعد از سوتِ پایان به خود می گویم که از دفعه ی بعد می توانم آزادانه تر عمل کنم و خود را محدود به جلوگیری کردن از اشتباه کردن نکنم.و متوجه می شوم که دورانِ من به عنوانِ یک فوتبالیستِ حرفه ای واقعاً در حالِ شروع شدن است .

( بخش دوم ادامه دارد )

" جامعه مجازی هواداران باشگاه یوونتوس "


«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
سهیل شناس خوش
سهیل شناس خوش«نگارنده اخبار»
ارتباط با نگارنده: